بــــــــــــــــــــــاران دلــتـــنـــگــــــــــــــی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم از مطالب نهایت استفاده رو بکنید (هیچ کس اشکی برای ما نریخت / هر که با ما بود از ما می گریخت/ چند روزی هست حالم دیدنیست ، حال من از این و آن پرسیدنیست / گاه بر روی زمین زل می زنم / گاه بر حافظ تفاءل می زنم ، حافظ فالم را گرفت / یک غزل آمد که حالم را گرفت / ما ز یاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه می پنداشتیم .)

پيوندها
♥بـــاران♥
♥|عاشق کشون|♥
انتظار
نرم افزار های پرتابل
×عشق من×
hip-hop
دختـــــــــــرجنـــــــوبی
عشق عشق وعشق لعنت بر عشق دروغ
باران عشق
من با این...این بی من
حرف های یک پسر دبیرستانی
غریبانه
selena and justin
سایه سار
سکوتی به رنگ چشمای تو
کلبه من
دخمل کوچولو
عاشقانه های نفس
سایت ویژه مسلمانان
ورود تو یکی ممنوع
عشق پاک
ترنم باران
عاشقانه ..؟!؟
اقیانوس غم
قلعه ی ذهن من
یــــه فنجـــــــون قهـــــــوه دور هــــــم
سلنا گومز
کلبه سرگرمی
گلبرگ شیشه ای
اگه تنهایی بیا2
khaT khaTi
توت سفید
مکتب عشق
I Love You
دلنوشته های یه دختر عاشق
قلب شکسته
دلنوشته های عاشقانه ی من
وبلاگی برای خنده و شادی
سودوکو=دریافت شارژ
عشقانه ها
احساس رویایی
عشق-محبت-دوستی
کوتاه اما زیبا
پرواز به سوی خدا
baran
رمان های دختر شرقی
کلبه دلتنگی
ساحل دلتنگی ام
باران پاییزی
××جدید ترین های روز دنیا××نرم افزار×آموزش
دلتنگی ها
عشق فقط یک کلام....خدا
کشتی کج
~_~◕ ‿-。☀☂☁شب های تنهایی~_~◕ ‿-。☀☂☁
تنهای تنها
دختر آریایی
شکست عشقی
p@risa77
با اینکه میدانست بدون او تنهاترینم اما رفت...
دل نوشته های یک عاشق تنها مانده از............
شکنجه گر
تنهایی
پسرک تنها
رفیق نیمه راه...
ستاره
مهدی جان کجایی؟؟؟
از کلیپ و بازی تا طنز و سرگرمی
بــــــا تـــــــــو بـــــودن
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان باران دلتنگی و آدرس mostafaheartsick73.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 214
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 215
بازدید ماه : 214
بازدید کل : 32306
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 91
تعداد آنلاین : 1


ابتدا نيت كنيد

سپس براي شادي روح حضرت حافظ يك صلوات بفرستيد

.::.حالا كليد فال را فشار دهيد.::.

براي گرفتن فال خود اينجا را كليك كنيد
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ

فال عشق



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب


استخاره آنلاین با قرآن کریم

جاوا اسكریپت

نويسندگان
MOSTAFA
hossein-haparut

آرشيو وبلاگ
شهريور 1391


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 

قطره اشکم چکيد ، چکيد و چکيد ، گرم بود ، داغ بود ، حکايت از يک داستان پرغصه داشت ،
به چشمام جراءت دادم ،
از پشت پرده اشک دوباره ديدمش ، داشت خيابونو نگاه ميکرد ،
دهن کوچولوش مثل اون موقع ها نيمه باز بود ، به تعبير من ، با حالت متعجبانه ،
چشماش مثل چشم بچه ها پر از سئوال ،
سرعت ماشينو کم کردم ، بغض بد جور توي گلوم مي تپيد ،
روسريش ، مثل هميشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روي سرشو  موهاي مشکيش آشفته و شونه نشده  روي پيشونيش رها بود ،
خاطره ها ، مثل سکانس هاي يک فيلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور مي کرد ،
به خدا خودش بود ،
به چشماي خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خيس ،
خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چي ميشه ، آخه اينجا چيکار مي کنه ؟ !
يعني تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خداي من ... خداي من ....
با لبش بازي مي کرد ، مثل اونوقتا ، که من مدام بهش مي گفتم ، اينقده پوست لبتو نکن دختر ، حيف اين لباي قشنگت نيست ؟
و اون ، با همون شيطنت خاص خودش ، مي خنديد ، لج مي کرد ،
به يک زن سي و هفت ساله نمي خورد ، توي چشم من ، همون دختر بيست و هفت ساله بود ، با همون بچه گياي خودش ، با همون خوشگلياي خودش ....
زمان به سرعت مي گذشت ، قطره هاي اشک من انگار پايان نداشت ، بارون هم لجباز تر از هميشه ،
پشت چراغ قرمز ترمز کردم ،
به ساعتش نگاه کرد ،
روسريشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نيست ، دلم مي خواست فرياد بکشم ، بغض داشت خفم مي کرد ، کاش ميشد از ماشين بزنم بيرون و تموم خيابون رو زير بارون بدوم و داد بزنم ، قطره هاي عرق از روي پيشونيم ميچکيد توي چشمام و با قطره هاي اشک قاطي ميشد و مي ريخت روي لباسم ، زير بارون نرفته بودم اما .. خيس بودم، خيس ِ خيس ...
چيکار بايد مي کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کي ام ؟ برگردم و توي چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روي گونه هاش ؟  مي دونستم که منو خيلي زود ميشناسه ، مگه ميشه منو نشناسه ،
 نه .. اينکارو نمي تونم بکنم ، مي ترسم ، هميشه اين ترس لعنتي  کارا رو خراب مي کرد ،
 توي اين ده سال لحظه به لحظه توي زندگيم بود و ... نبود ،
بود ، توي هر چيزي که اندک شباهتي بهش داشت ،
 بود ، پر رنگ تر از خود اون چيز ، زيباتر از خود اون چيز ،
تنهاييم با جستجوي اون ديگه تنهايي نبود ، يه جور شيدايي بود ،
خل بودم ديگه ،
 نرسيدم بهش تا هميشه دنبالش باشم ،
 عاشقي کنم براش ،
 ميگفت : بهت نياز دارم ...
ساکت مي موندم ،
 ميگفت : بيا پيشم ،
ميگفتم : ميام ...
اما نرفتم ،
 زمان براي من کند ميگذشت و براي اون تند تر از هميشه ،
دلم مي خواست بسوزم ،
 شايد يه جور خود آزاري که البته بيشتر باعث آزار اون شد ،
قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پريد ،
مثل پرنده کوچکي که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت .
صداي بوق ماشين پشت سر،  منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ،
آهسته حرکت کردم ، چشام چسبيد روي آينه ، حريصانه نگاهش کردم ، حريصانه و بي تاب ،
 چرا اين اشکاي لعنتي بس نمي کنن ،
 آخه يه مرد چهل ساله که نبايد اينقدر احساساتي باشه ،
ياد شبي افتادم که براي بدرقه من تا فرودگاه اومد ،
هردوروي صندلي عقب تاکسي نشسته بوديم ،
 و اون تمام مسير بهم نگاه مي کرد ، اشک ميريخت و با همون لباي قشنگ نيمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم مي کرد ،
تا حالا اينقدر مهربوني رو يکجا توي هيچ چشمي نديده بودم ،
چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم هاي من مهربون بود .
شقيقه هام مي سوخت ، احساس مي کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجيب تند مي زد ، تند تر از هميشه ، تند تر از تمام مدتي که توي اين ده سال مي زد ،
- همينجا پياد ميشم .
پام چسبيد روي ترمز ، چشمامو بستم ،
- بفرمايين ...
دستشو آورده بود جلو ، توي دستش يک هزار تومني بود و يک حلقه دور انگشتش ، قلبم ايستاد ،
با همه انرژيم سعي کردم حرفي بزنم ..
- لازم نيست ..
- نه خواهش مي کنم ...
پولو گذاشت روي صندلي جلو ... صداي باز شدن در اومد
و بعد .. بسته شدنش .
خشکم زده بود ، حتي نمي تونستم سرمو تکون بدم .
براي چند لحظه همونطور موندم ،
يکدفه به خودم اومدمو و درماشينو باز کردم ،
تصميم خودم گرفته بود براي صدا کردنش ،
براي فرياد کردنش ،
براي ترکوندن همه بغضم توي اين ده سال ،
ديدمش ... چند قدم مونده بود تا برسه به مردي که با چتر باز منتظرش بود ، و ... دختربچه اي که زير چتر ايستاده بود .
صدا توي گلوم شکست ... 
اسمش گره خورد با بغضم و ترکيد .
قطره هاي سرد بارون و اشکهاي تلخ و داغم با هم قاطي شد .
رفت ، رفتند توي خيابون بهار ، سه نفري ، زير چتر باز ...
دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صداي خنده شون از دور مي اومد ...
سر خوردم روي زمين خيس ،
صداي هق هق خودم بود که صداي خنده شون رو از توي گوشم پاک کرد ...
مثل بچه ها زار زدم .. زار زدم ...
منو بارون .. ، زار زديم ،
اونقدر زار زدم تا سه نفريشون مثل نقطه شدن ،
به زحمت خودمو کشوندم توي ماشين ،
بوي عطرش ماشينو پر کرده بود ،
هزار تومني رو از روي صندلي جلو برداشتم و بو کردم ...
بوي عطر خودش بود ، بوي تنش ، بوي دستش ،
بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، اينبار پررنگ تر ، دردناک تر ، براي هميشه تر.
خل بودم ديگه ..
يعني اين نقطهء پايان بود براي عشق من ؟
نه ..
عاشق تر شده بودم
عاشق تر و ديوانه تر ... چه کردي با من تو ... چه کردي ...
بارون لجبازانه تر مي باريد
خيابان بهار ، آبي بود .
آبي تر از هميشه ...

 

منبع:Www.Dastan.Bahar-20.Com


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: